دانیال دایی داووداینا
طنزپرداز
ما دهه شصت و هفتادیها پلی استیشن و سرگرمیهای آنچنانی نداشتیم، برای همین با سادهترین چیزها سرگرم میشدیم. جورابهامون رو توی هم لوله میکردیم تا توپ فوتبال درست کنیم، با یک چوب و یک کِش تیرکمون یا بهقول مشهدیها پلخمون درست میکردیم که دقتش از سیمینوف خیلی بالاتر بود، اما دیگه هیچی که دم دستمون نبود با یکسری جملات عجیب و منحصربهفرد که نثار هم میکردیم سرگرم میشدیم؛ اینجوری که به دوست یا بچه فامیل و همسایه میگفتیم بگو: «باد بزن»! بعد که میگفت جواب میدادیم: «برو سرکوچه داد بزن»! از این ضایعتر وقتی بود که در جواب «چاقو»، میگفتیم «برو بچه دماغو». عجیبتر اینکه در جواب «اشرف» میگفتیم: «دلم برات غش رفت». کلاً این جملات سرو ته نداشت، جمله دوم کاملاً بیربط به جمله اول. مثلاً بعد «النگو» میگفتیم: «بابات پشت بلندگو». هرجا و در هرشرایطی که میشنیدیم «دوچرخه»، میگفتیم: «سبیل بابات میچرخه» یا «لوبیا» و «فردا زود بیا». حتی اگه کسی میگفت «شرمنده» حتماً در جواب میشنید: «زیر بغلت پرونده».
راستی به 2000999 پیامک بزنین و بگین دوست دارین تو ستون «خاطرهبازی» از کدوم نوستالژیهای شیرین کودکی بگیم؟