فردی دست و پا نداشت و در گوشهای نشستهبود. هزارپایی از کنارش گذشت، مرد آن را کشت. صاحبدلی که در همان زمان از آنجا عبور کرد و شاهد این اتفاق بود، گفت: «سبحانا...! با این که هزار پا داشت، چون اجلش رسیدهبود نتوانست از فردی که دست و پا ندارد، فرارکند.»
چو آید ز پی دشمن جانستان
ببندد اجل پای اسب دوان
در آن دم که دشمن پیاپی رسید
کمان کیانی نشاید کشید
برگرفته از گلستان سعدی