وزیر ارتباطات: درحال پیگیری رفع مشکل
 تغییر ساعت‌ در تلفن همراه هستیم
مردم: زحمت نکش مهندس، چند وقت دیگه نیمه دوم سال می‌شه و ساعت‌ها درست می‌شه!
رئیس انجمن پول و طلای کشور: به ونزوئلا نفت فروختیم و طلا آوردیم، بهتر از این چه می‌خواهیم؟
مردم: نون و برنج و گوشت و میوه می خواهیم!
رئیس کمیسیون اقتصادی: بانک‌ها حدود ۴۰۰ هزار میلیارد تومان مطالبات از دولت دارند
یک مقام دولتی: الان یه چک می‌نویسم، ولی فعلا نبرین بانک تا بگم!

 یه بار رفتم دانشکده ادبیات، یه عده درحال بحث بودن؛ منم خواستم کم نیارم پریدم وسط جمعشون شروع کردم حرف زدن. گرم بحث بودم که یکی‌شون آروم دستم رو کشید از جمع دورم کرد و گفت: ببین روبان اونیه که دور کادو می‌بندن، احتمالا منظور تو رمانه.  
 ‏اینایی که تو خیابون بهشون آدرس می‌دی، یه آپشنی باید داشته باشن وقتی رسیدن دلیوری بیاد، خیال آدم راحت شه.
 یک سری علایم خیلی ضعیف از سرماخوردگی دارم که با قطعیت نمی‌شه گفت سرما خوردم. فکر کنم ویروس‌ها فعلا دارن داربست می‌زنن.

دانیال دایی داووداینا
 طنزپرداز

محله ما تو مریخه، برای همین هرنوع شباهت اسمی، فامیلی و شغلی با ساکنان زمین رو رد می‌‌کنیم و در این مطلب می‌خوایم شما رو با کبابی «نان و ریحون» آشنا کنیم؛ البته در اصل بچه محل‌ها اسم این‌جا رو گذاشتن کبابی «عمو خسته»، چون آق حشمت صاحبش خیلی خسته بود و کار رو داده بود دست پسراش، به جز فریبرز که معتقد بود مغازه رو باید به فست‌فودی تبدیل کنن برای همین آق حشمت انداختنش بیرون اما بعد از فوت حشمت، فریبرز مغازه رو از داداش‌ها خرید و کسب و کار پدر رو ادامه داد اما با متد فست‌فودی. تا جایی که کباب‌ها سیخی 20 تومن بودن همه‌چی خوب پیش می‌رفت؛ اما مشکل از اون‌جایی شروع شد که قیمت گوشت شد سه برابر، اما فریبرز هنوز کباب رو با همون قیمت سیخی 20 تومن می‌داد دست مشتری. تازه روی تابلو هم نوشته بود هر 4 سیخ، یک سیخ رایگان. سیخ‌های کبابی مال 200 سال قبل میلاد بودن و فریبرز اعتقادی به شستن اون‌ها نداشت، استدلالش هم این بود اگه بعد این‌همه سال سیخ‌ها رو تمیز کنه ممکنه اکوسیستم سیاره در اثر ورود باقی‌مانده جرم‌های روی سیخ به سینک ظرف شویی به هم بریزه و باعث گرمایش زمین، آب شدن یخ‌ها و بی‌خانمانی پنگوئن‌ها در قطب بشه. کباب‌های فریبرز تو مریخ مشهور بودن، نه‌فقط برای قیمت کم، بلکه به این علت که هرکسی می‌رفت مغازه‌اش بعدش به علت نامعلومی فوت می‌کرد اما فریبرز معتقد بود این حرفا خرافاته و مامور بهداشت تاییدش کرده. هرچند بررسی‌ها نشون داد آخرین مامور بهداشتی که فریبرز رو از نزدیک دیده بود مربوط می‌شد به سوم دبستان، کلاس خانم گلستانی  ولی فریبرز معتقد بود همون تایید برای تمام فعالیت‌هاش کافیه.