توئیت روز
تعداد بازدید : 18
سیستم قفل کردن درها و قیمت دلار!
این جمله «درها رو قفل کردی؟» موقع سفر یهجوری بهت استرس میده که آدم میتونه تو 3ثانیه تا مرحله به تاراج رفتن در و دیوارهای خونه رو هم تصور کنه!
یه بار برام خواستگار اومده بود، بعد از کلی پذیرایی و چای آوردن تا نشستم یهو مامانم با صدای بلند گفت: راستی به مهمونها سلام کردی؟!
یه سیستم عالی داریم ما به این شکل: دلار که میره بالا 3ثانیه بعد تمام قیمتها باهاش میره بالا. وقتی میاد پایین سه سال هم وایستی اتفاقی نمیافته!
خدا رو شکر یه مقدار واسه آینده پسانداز دارم. آینده خیلی نزدیک، خیلی خیلی نزدیک، اونقدر نزدیک که بفرما تموم شد!
اون استرس موقع غرغره کردن آبنمک که نکنه بپره تو گلوت، آدمو پیر میکنه!
به رفیقم زنگ زدم بچهدار شدنشون رو تبریک بگم، میگم اسم پسرتو چی گذاشتی؟ میگه دَسَم! میگم معنیش چی میشه؟ میگه نمیدونم، ولی یه سردار ایرانی زمان ساسانیان یا هخامنشیان اینا بوده. رفتم جست و جو کردم دیدم ظاهرا سرگروه چندتا سرباز صفر بوده!
کاشکی الان یکی در خونه رو می زد و میگفت: من دارم میمیرم، منتهی بچه ندارم که پولامو به ارث ببره، بیا این 15هزار یورو برای تو!
یعنی موقع خرید و فروش اگه به مشتری بگی من اهل کامبوج شمالی، نرسیده به سواحل عاج هستم، میگه ایول منم همون جا کوچه اول دست راست میشینم، پس همشهریایم، 100تومن تخفیف بده!
پیازداغ اینجوریه که سرخ نمیشه نمیشه نمیشه... بعد مثلا قاشق میافته زمین، خم میشی برداری، یهو میبینی سیاه شده!
بهترین دوران زندگیم نوزادی بود. شیر میخوردم، میخوابیدم، پا میشدم، شیر میخوردم، میخوابیدم! واقعا چی شد که این شد عاقبتم؟ چی شد اون دوران طلایی گذشت؟!
نمیدونم چرا هروقت میریم مهمونی، خواهرم هزار تا قسم میخوره که من میخوام ظرفها رو بشویم اما تو خونه خودمون هر سری اینقدر بحث میکنه که آقای جمالی همسایهمون با بغض میاد میگه به خدا من میشویم، آسایش نداریم از دست شما!
از لحظه ترکیدن گوجه گیلاسی لای لقمه در دهان، متنفرم!
همون اول صبح که 40 بار آلارم گوشی زنگ میخوره آدم بیدار نمیشه باید فهمید چه جور روزی قراره باشه!
کاش هنوز جوون بودم و حوصله داشتم که ظهرها برم پیادهروی و تو کوچه پس کوچههای خلوت، زنگ خونه مردم رو بزنم و فرار کنم!
۱۲ تا موز، ۱۴ تا خوشه انگور، دو کیلو تخمه و پسته، یه کارتن سیب خوردم فقط یه خیار موند که نخوردم. مامانبزرگم خیلی جدی میگه راستش رو بگو مادرت گفت خونه مامان بزرگ چیزی نخوری؟!
مچ پام تو فوتبال پیچ خورده بود، بابام گیر داده بود به دکتر میگفت برای این که درد نکشه باید هرچه زودتر خلاصش کنیم!
خانمم بهم گفت ببین من اصلا با این موضوع که وقتی من کنارتم مسافر میزنی مشکل ندارم ولی خواهشا به خانم های مسافر نگو بیا سوار شو جلو دو نفرم جا میشه. گفتم باشه حالا پیاده شو دربست خورده بهمون!