محوری
تعداد بازدید : 1423
تــوهـــم بیعلاقه شدن همسر به زندگیمشترک
احساس طرد شدن معمولا ریشه در کودکی آدمها و روابطشان با والدین به ویژه در سالهای نخست کودکی دارد
نویسنده : زهرا وافر | کارشناسارشد روان شناسیبالینی
این هفته از داستان زوجی خواهیم گفت که برای حل مشکلشان به مشاور مراجعه کرده اند و حساسیت زیاد یکی از آنها به طرد شدن، ریشه در روابط دوران کودکی با والدینش داشته است. در خور ذکر است که ریشهیابی این مشکل، علاوه بر زوجین، نکاتی خطاب به والدین هم دارد تا بتوانند فرزند موفقتری را تربیت کنند.
مدام فکر میکنم که دیگه دوستم نداره
نشسته بودم توی اتاق که زن و شوهر جوان وارد اتاق شدند. در نگاه اول زوج ایدهآل و خوشبختی به نظر میرسیدند، تا اینکه مرد لب به سخن گشود: «خانم دکتر، دیگه خسته شدم از حساسیت بیش از حد همسرم. اگر دستم بند باشه و نتونم جواب تماسش رو بدم، سریع ناراحت میشه و قهر میکنه، اگر جواب پیامش رو دیر بدم بهش برمیخوره، اگر از گل کمتر بگم اشکش در میاد و ...». این سخنان برایم بسیار آشنا بودند. از آقا خواستم بیرون اتاق بنشیند تا با خانم به تنهایی صحبت کنم. وقتی علت را جویا شدم، همان جوابی را داد که منتظرش بودم: «وقتی این کارها رو میکنه با خودم فکر میکنم که حتما دیگه دوستم نداره، حتما از ازدواج با من پشیمون شده، شاید من کار اشتباهی کردم و از دستم دلخور شده، نکنه قهر کرده، نکنه اصلا به زن دیگهای علاقه پیدا کرده...». این همه «حساسیت به طرد شدن» معمولا ریشه در کودکی آدمها و روابطشان با والدین به ویژه در سالهای نخست کودکی دارد. از روابطش با والدین و دوران کودکی پرسیدم و به همان جوابی که میخواستم رسیدم: «هر کار اشتباهی که میکردم پدرم تهدیدم میکرد و میگفت که من دیگه بابای تو نیستم! و باهام چند روز قهر میکرد. این جمله اونقدر من رو مضطرب میکرد که حاضر بودم من رو بزنه ولی این جمله رو اینقدر تکرار نکنه!» ناخودآگاه غمگین شدم. یاد زنی افتادم که دیروز با ژست روشنفکرانهای به من گفت: «من از اون مادرهایی نیستم که بچههام رو بزنم، در عوض وقتی بچههام کار بدی میکنند، فقط بهشون میگم دیگه دوستتون ندارم! دیگه بچه های من نیستید! اونها هم از ترسشون دیگه اون کار رو تکرار نمیکنند!» و وقتی در جواب به او گفتم: « باور کن اگر خدای ناکرده بچههایت را بزنی بدتر از این نیست که با گفتن چنین جملات اشتباهی امنیت روانی آنها را به خطر بیندازی!» حرفم را نپذیرفت! کاش پدرها و مادرها در اتاقهای مشاوره حاضر و ناظر بودند تا میفهمیدند برخی جملاتی که مثل نقل و نبات نثار فرزندانشان میکنند، درست مثل خنجری میماند که روح و روان فرزندانشان را زخمی و خونین میکند، زخمهایی که گاهی تا آخر عمر باقی میماند و حتی روابط آینده آنها را نیز خدشهدار میکند.
این 4 جمله را هرگز به فرزندتان نگویید
«من دیگه مامانت نیستم»
والدین قرار است برای فرزندانشان «تکیه گاه»های امن باشند، قرار است بچهها به آنها دلبستگی ایمن پیدا کنند تا به احساس آرامش همیشگی و امنیت روانی برسند. وقتی والدین با گفتن جملاتی مثل «اگه این کار رو بکنی دیگه بچه من نیستی» یا «من دیگه مامان یا بابای تو نیستم» سعی میکنند فرزندانشان را تنبیه یا آنها را کنترل کنند، در اصل «دلبستگی ایمن» آنها را خدشهدار میکنند. بچهها باید احساس کنند که والدین آنها همیشه دردسترس، یاریدهنده و حمایتگر هستند و زمانی که به هر دلیل به این احساس نرسند، دچار «دلبستگی ناایمن» میشوند.
«اگه این کار رو بکنی دیگه دوستت ندارم»
یکی دیگر از نیازهای روانی اصلی بچه ها برای رسیدن به سلامت روانی و آرامش روحی، دریافت «توجه مثبت نامشروط» است. توجه مثبت زمانی است که ما به شیوهای مثبت فرزندانمان را مورد توجه قرار میدهیم، مثل زمانی که به آنها ابراز علاقه و نگاه محبتآمیز میکنیم، در آغوش میگیریم یا میبوسیم. توجه مثبت نامشروط یعنی طوری رفتار کنیم که فارغ از اینکه فرزند ما چگونه کودکی است و چه کاری انجام میدهد، ما او را دوست داریم و خود او هم این مسئله را میداند که تحت هر شرایطی والدینش عاشق او هستند، در نتیجه به احساس آرامشی شیرین و دلچسب میرسد. اما اگر برای عشق و علاقهمان به فرزندمان قید و شرط بگذاریم، مثلا بگوییم اگر این کار را انجام بدهی دوستت دارم و اگر آن کار را انجام بدهی دیگر دوستت ندارم، به او توجه مثبت مشروط دادهایم. سرنوشت چنین کودکانی مشخص است، همان آدمهایی که حتی در سنین بزرگ سالی هم همیشه نگران از دست دادن توجه و علاقه والدین یا نزدیکانشان هستند، آدمهایی که ممکن است به شکل وسواس گونهای همیشه در تلاش باشند که تایید و رضایت دیگران را کسب کنند، حتی اگر به زندگی خودشان لطمه وارد شود.
«از بچههای مردم یاد بگیر»
احتمالا اغلب ما تجربه مقایسه شدن با «بچههای مردم» را داشتهایم. این را از جوکهایی که در این زمینه درست شده میتوان فهمید! ما هرگز این اجازه را نداریم که فرزند خودمان را با بچههای دیگر مقایسه کنیم. در مقایسه کردن همیشه نوعی «تحقیر» نهفته است که حس ناخوشایندی را به فردی که مورد مقایسه قرار گرفته است منتقل میکند. از همه بدتر این که ما با این کار روحیه «خود مقایسهگری» را در فرزندانمان پرورش میدهیم که باعث میشود آنها گاهی حتی تا آخر عمر در حال مقایسه کردن خود با دیگران و در نتیجه عذاب کشیدن باشند.
«تو نمیتونی یا تو عرضهاش رو نداری»
هر جملهای که مفهوم آن ناتوان بودن، بد بودن، تنبل بودن یا بیعرضه بودن فرزند ما باشد، جدا از اینکه موجب شکلگیری احساسات منفی و ناخوشایند یا حتی افسردگی در فرزندمان میشود، ممکن است موجب این شود که فرزندان ما واقعا این برچسبها را بپذیرند و باور کنند و به مرور زمان به آدمهایی ناتوان، بیاعتماد به نفس و بیانگیزه تبدیل شوند. مراقب برچسبهایی که به فرزندانتان میزنید باشید، بسیاری از اوقات آنها به شکل ناخودآگاه شبیه همان برچسبها میشوند.