روضه را که حتما نباید شنید، گاهی میشود نگاه و حسش کرد؛ مثل این عکسها که روضهخوانهای ماهری هستند و نمایشی از اندوه و نیاز و وصل راه انداختهاند که بیا و ببین؛ بیصدا و هیاهو. روضه و اشک که حتما برای فقدان نیست؛ گاهی به حال خودمان اشک میریزیم، برای دورافتادگی مان از خوبی ها وخودمان را وصل میکنیم به کسی که نبودنش، عین بودن است و دستگیری و نوازش و تسکین بلد است.
مهربانیاش وسیع است
پیراهن سیاه ساده ندارم؛ بلوز گشاد همیشگیام را میپوشم. شال عزا هم ندارم؛ کلاه و گردنبند مشکیام را برمیدارم. میشنوم: «با این ریخت و قیافه نرو عزای امامحسین(ع)». گوش نمیکنم. اگر من را دوست نداری، از سرووضعم خوشت نمیآید، خودت بهم بگو. میخواهم بدانم کسی که میگویند به آن خوبیهاست و توبه و پشیمانی دشمنش را میپذیرد هم، خطکش دستش گرفته و از قیافه هرکس خوشش نیاید، اسمش را توی بدها مینویسد.
عکس از: علی تقوی (تهران، دهه اول محرم)
با پای دل قدم زدن
لباس مشکیها را از ته کمد بیرون میآورم، چه فایده؟ با کدام پا پشت هیئت عزایش سینهزنان راه بیفتم؟ میخوانم: «هنوز راه ندارد کسی به عالم تو/ نسیم هم نرسیده به درک پرچم تو». کاش حداقل میتوانستم نذری بپزم و سفرهداریاش را بکنم. میخوانم: «تو کربلای سکوتی و چارده قرن است/ نشستهایم سر سفره محرم تو*». پاهای چرخدارم را برمیدارم، میزنم بیرون.
عکس از: فرشید اردلان (عاشورا در سنندج)
سلام بر علیاصغر(ع)، سلام بر رقیه(س)!
این چندروزه، چادرهایمان دم دست است. همینکه دسته به سرِ کوچه میرسد، چادرها را سر میکنیم و کفش پوشیده نپوشیده میزنیم بیرون. بچهها جلوتر میدوند، بغلشان میکنیم؛ نروند لابه لای جمعیت، گم نشوند، زمین نخورند، دستوپایشان زخم برندارد. محرم، مادرها بیتابتر میشوند.
عکس از: پوریا پاکیزه (حرکت نمادین ورود کاروان امام حسین(ع) به کربلا)
یا نـور!
یک شمع برای پسرمان، یکی برای خودمان؛ نه! هردوتا برای پسرمان. پسرمان هم برای شما؛ درپناه و زیرسایه شما! همه شمعهای دنیا نذر آنکه ذرهای از نور وجود شما به قلبش بتابد. امشب آمدیم اینجا بسپاریمش به خودتان، ما از شما برایش گفتهایم، میشود دستش را بگیرید؟
عکس از: الهه پورحسین (شام غریبان در حرم شاهچراغ (ع))
ثارا...
یادمان نمیرود شب هفتم محرم، عَلَمها و پارچهسبزها و حاجتها و دل شکستگیهایمان را برداریم و راه بیفتیم به سمت بقعه. هشت قرن است که یادمان نرفته. پدرها و مادرهایمان با نذرهای اداشده و آرزوهای بهدلمانده زیر خاک خفتهاند؛عَلَمها و پارچهسبزها باقی ماندهاند. ما هم میرویم و نشان عزای تو میماند. داغی که از خونهای پاک روی دل زمین است، تا ابد سرد نخواهدشد.
عکس از: مهدی معتمد (مراسم عَلَمبندان [با قدمتی 700ساله] در روستای ماسوله)
هل من ناصر ینصرنی؟
دهه اول محرمِ پارسال بود. دسته عزا پیچید توی خیابان، صدای طبل و سنج پیچید توی سرم؛ رمق از پاهایم رفت. سست شدم، نشستم. اشکم مگر بند میآمد؟ مگر دفعه اولم بود دسته و هیئت میدیدم؟ مگر چی شنیده بودم؟ از صدای طبل و سنج که آدم خالی نمیشود.
عکس از: برنا قاسمی، (تهران، دهه اول محرم96)
خادم حسین(ع)
شنیدهام اسم آدمها روی زندگیشان اثر میگذارد؛ اسمهای خوب و بامعنی، آدم را وادار میکند به خوب بودن. مثل وقتهایی که تمیز و مرتب هستیم و حواسمان بیشتر به حرفها و رفتارمان هست تا توی ذوق کسی نخورد. امروز که کارتم را دستم دادند، قشنگترین اسم دنیا رویش نوشته شدهبود؛ «خادمالحسین». مزین بودن به اسم شما و به فخر خادمی شما، آدم را از بد بودن شرمنده میکند.
عکس از: فاطمه عابدی (بانوان عاشورایی زنجان)
دلم هوای حرم کردهاست، میدانی*
دلتنگم. کاش میشد بیایم پابوس، کاش میشد صدایم کنی و بیایم، حتی قدرِ یک سلام دادن و دو رکعت نماز خواندن. مینشینم گوشه صحن مسجد. چند پسربچه، سرِ پرچم دعوا میکنند. از هیئت جا ماندهاند، مثل من که از حرمت! باید بلند شوم از هم جدایشان کنم، نمیتوانم، آخ! باز کمرم! چشمهایم را میبندم و بغض و درد را با هم قورت میدهم. صدایشان قطع شده. چشم باز میکنم، بچهها رفتهاند اما بدون پرچم. پس تو صدایم کردی!
عکس از: فرهاد صفری (مراسم عزاداری در تکیه آسیدجمال قزوین)
إنی سلم لمن سالمکم
آدم قهر و آشتی دارد، خوشی و دعوا دارد، حال بد و خوب دارد؛ هرسال این موقع اما انگار معجزه بشود، قهر و دعوا و حال بد از یادمان میرود. همه یکرنگ میپوشیم، یک اسم را صدا میزنیم. یکدست برای عرض ادب بالا میرود و دست دیگر میماند روی شانه کسی که خشم و کینه از او به دل داشتهایم؛ خشم و کینهای که حالا نیست. پای عشق که وسط میآید، جایی برای کینه توی دل آدم نمیماند.
عکس از: مهران ریاضی (اربعین در جزیره هرمز)
سفینةالنجاة
تو کشتی نجات و چراغ هدایتی
دریابمان در این شب تاریک، یاحسین!*
عکس از: برنا قاسمی (تهران، دهه اول محرم)
*شعرهای متن از: حسین منزوی، محمدعلی بهمنی، حمیدرضا برقعی